وی یکی از شاعران قرن چهارم و دورۀ سامانیان بوده زیرا که اشعار وی در فرهنگ اسدی آمده است و در تذکره ها نامی ازو نیست. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1147). اینک ابیات او منقول از فرهنگ اسدی: بسنده نکردم بتبکوب خویش بر آن شدم کز منش سیر بیش. تبکوب ریچالی است که از گوزمغز و سیر و ماست کنند. (فرهنگ اسدی ص 25). آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت آن خیل و آن حشم همه گشتند زار وار. ترت و مرت تباه و نیست باشد. برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خارزنی گرد بیابان ’کنند’ بیلی باشد سراندر چفته برزگران دارند و بماوراءالنهر بیشتر بود. (فرهنگ اسدی ص 1). درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت و برد و گریز. خاد زغن باشد یعنی مرغ گوشت ربای و او را پند و غلیواج نیز گویند. (فرهنگ اسدی ص 104). برین شش ره آمد جهان گذر چنین دان که گفتم ترا ای کذر. (فرهنگ اسدی ص 153). بازگشای ای نگار چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبۀ کوبین. کوبین چیزی بوده که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنندو در تنک تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید. (فرهنگ اسدی ص 364). برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خارزنی گردبیابان. ناوه پشته ای باشدچوبین. (فرهنگ اسدی ص 499). بشعر خواجه منم داد شاعری داده بجای خویش معانی از او و سرواده. سرواده قافیه بود. (فرهنگ اسدی ص 509). نشسته بصد خشم در کازه ای گرفته بچنگ اندرون بازه ای بازه چوبی بود میانه نه دراز و نه کوتاه آن را دو دسته گویند. (فرهنگ اسدی ص 514). مرا غرمج آبی بپختی بپی بپی گر بپختی تویی روسپی. پی پیه بود که وزد گویند و بتازی شحم (فرهنگ اسدی ص 521). سوزنی سمرقندی در ابیات زیر از او بنام هجاگو نام برده است: من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان. قریع و عمعق و حکاک فرد یافه درای اگر بعهد منندی و در زمانۀ من براستی ز میانشان همه بر آی و درای. سمرقندی
وی یکی از شاعران قرن چهارم و دورۀ سامانیان بوده زیرا که اشعار وی در فرهنگ اسدی آمده است و در تذکره ها نامی ازو نیست. (از احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ص 1147). اینک ابیات او منقول از فرهنگ اسدی: بسنده نکردم بتبکوب خویش بر آن شدم کز منش سیر بیش. تبکوب ریچالی است که از گوزمغز و سیر و ماست کنند. (فرهنگ اسدی ص 25). آن مال و نعمتش همه گردید ترت و مرت آن خیل و آن حشم همه گشتند زار وار. ترت و مرت تباه و نیست باشد. برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خارزنی گرد بیابان ’کنند’ بیلی باشد سراندر چفته برزگران دارند و بماوراءالنهر بیشتر بود. (فرهنگ اسدی ص 1). درآمد یکی خاد چنگال تیز ربود از کفش گوشت و برد و گریز. خاد زغن باشد یعنی مرغ گوشت ربای و او را پند و غلیواج نیز گویند. (فرهنگ اسدی ص 104). برین شش ره آمد جهان گذر چنین دان که گفتم ترا ای کذر. (فرهنگ اسدی ص 153). بازگشای ای نگار چشم بعبرت تات نکوبد فلک بکوبۀ کوبین. کوبین چیزی بوده که از خوص بافند و بزرک آرد کرده در او کنندو در تنک تیر عصاران گذارند تا روغن از او بیرون آید. (فرهنگ اسدی ص 364). برگیر کلند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خارزنی گردبیابان. ناوه پشته ای باشدچوبین. (فرهنگ اسدی ص 499). بشعر خواجه منم داد شاعری داده بجای خویش معانی از او و سرواده. سرواده قافیه بود. (فرهنگ اسدی ص 509). نشسته بصد خشم در کازه ای گرفته بچنگ اندرون بازه ای بازه چوبی بود میانه نه دراز و نه کوتاه آن را دو دسته گویند. (فرهنگ اسدی ص 514). مرا غرمج آبی بپختی بپی بپی گر بپختی تویی روسپی. پی پیه بود که وزد گویند و بتازی شحم (فرهنگ اسدی ص 521). سوزنی سمرقندی در ابیات زیر از او بنام هجاگو نام برده است: من آن کسم که چو کردم بهجو گفتن رای هزار منجیک از پیش من کم آرد پای خجسته خواجه نجیبی خطیری و طیان. قریع و عمعق و حکاک فرد یافه درای اگر بعهد منندی و در زمانۀ من براستی ز میانشان همه بر آی و درای. سمرقندی
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنه 441 تن. آب آنجا از قنات، محصول آن غلات، زعفران، و شغل مردم زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان نیم بلوک بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی کوهستانی و معتدل است و سکنه 441 تن. آب آنجا از قنات، محصول آن غلات، زعفران، و شغل مردم زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی جلگه ای و گرم سیر است و سکنه 330 تن. آب آنجا از چاه، محصول آن غلات و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان زیر کوه بخش قاین شهرستان بیرجند. محلی جلگه ای و گرم سیر است و سکنه 330 تن. آب آنجا از چاه، محصول آن غلات و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
سرکوفته. که سر او کوبیده شده باشد تحقیر و مجازات و مکافات را، و یا استوار ساختن آن بر چیزی دیگر را: زرین ترنج خیمۀ افلاک میخ وار در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند. خاقانی
سرکوفته. که سر او کوبیده شده باشد تحقیر و مجازات و مکافات را، و یا استوار ساختن آن بر چیزی دیگر را: زرین ترنج خیمۀ افلاک میخ وار در خاک باد کوفته سر کز تو بازماند. خاقانی
تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پادشاهی بعضی تعرضات مدعیانه می کرده. این موبد موبدان به وی نامه نوشته او را متنبه و به حضرت اردشیر متوجه داشته دیگرباره از جانب اردشیر به تبرستان رفته.... صورت آن نامه در تاریخ تبرستان تألیف محمد بن اسفندیار آملی رحمه الله مسطور است. (انجمن آرا). طبق روایات موبدان موبد اردشیر بابکان بود و اوست که ’نامه ای’ به گشنسپ شاه طبرستان نوشت، بعضی او را با کرتیر یکی دانسته اند. (از فرهنگ فارسی معین).... این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و هیرپدان هیرپد بوده است که مقامی است چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیرداشته و اوست که نامۀ تنسر را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را بموافقت و دولتخواهی اردشیر اندرز میدهد. متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در تاریخ ابن اسفندیار مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر مجتبی مینوی طبع شده است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 51). رجوع به سندبادنامه و مزدیسنا و فرهنگ ایران باستان ص 253 و ایران در زمان ساسانیان و خرده اوستا و یسنا ص 82 و یشتها ج 2 ص 249 و 280 و نستر شود
تنسر. نام مرد بزرگواری از پارسیان ایران بوده است که اورا موبد موبدان می گفته اند و نام او بهرام خورزاد و معاصر با شاهنشاه اردشیر بابکان و در آن زمان پادشاهی مازندران بالوراثه با مردی حنفشاه نام تعلق داشته که بر اردشیر در پادشاهی بعضی تعرضات مدعیانه می کرده. این موبد موبدان به وی نامه نوشته او را متنبه و به حضرت اردشیر متوجه داشته دیگرباره از جانب اردشیر به تبرستان رفته.... صورت آن نامه در تاریخ تبرستان تألیف محمد بن اسفندیار آملی رحمه الله مسطور است. (انجمن آرا). طبق روایات موبدان موبد اردشیر بابکان بود و اوست که ’نامه ای’ به گشنسپ شاه طبرستان نوشت، بعضی او را با کرتیر یکی دانسته اند. (از فرهنگ فارسی معین).... این مرد از موبدان عهد اردشیر اول است و هیرپدان هیرپد بوده است که مقامی است چون موبدان موبد و سمت مستشاری و وزارت اردشیرداشته و اوست که نامۀ تنسر را به جشنسف شاه طبرستان نوشته و او را بموافقت و دولتخواهی اردشیر اندرز میدهد. متن پهلوی این نامه از میان رفته و فارسی آن در تاریخ ابن اسفندیار مضبوط است و در تهران به اهتمام فاضل معاصر مجتبی مینوی طبع شده است. (سبک شناسی بهار ج 1 ص 51). رجوع به سندبادنامه و مزدیسنا و فرهنگ ایران باستان ص 253 و ایران در زمان ساسانیان و خرده اوستا و یسنا ص 82 و یشتها ج 2 ص 249 و 280 و نستر شود
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
تفنگ و توپی که ته آن را باز کرده باروت و گلوله در وی گذارند. (ناظم الاطباء). مقابل سرپر. تفنگ که در آن فشنگ بکار برند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تفنگ شود
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
دهی از دهستان کلباد بخش بهشهر شهرستان ساری است که در بیست و پنج هزار و پانصدگزی خاور بهشهر و یکهزار و پانصدگزی جنوب شوسۀ بهشهربگرگان واقع است. کوهستانی و جنگلی و معتدل و مرطوب است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه سار و محصول آن برنج و غلات و مرکبات و توتون و سیگار و صیفی است و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی زنان کرباس بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)